۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

گمونم دوباره می زنم تو خط همون مسایل روان درمانی و شناختی و اون ها .. یکی ملاحظه ی وضعیت روانی منو هم بکنه. فصل امتحانا که کلا همه چی  .. هفته ی دیگه آخراش آزادم.. اگه فرس ماژور نداشتم نمی رفتم سراغش... بدم می آت نتونم خودمو از همه ی احساسام بکشم بیرون.. از این وضعیت هم که تو اتوبوس آدما نگام می کنن که  لبخند هی  پهن و گشاد می شه رو صورتم هم خوشم نمی آت هر چی جلو ظاهرشو گرفتم باز یه چیزی قل می خورد و دوباره یکی بیات جمعش کنه..ولی چی کار کنم.. ته دلم باز دوباره با زبونم فاصله افتاده. نیاز به تکامل دارن این دو تا...
دوستم خیلی وقته که ازش خبر ندارم بریم ایران زمین بالا و پایین کنیم ولی امروزبه خودم گفتم  انگار آدم ها رو دارم می بینم!!... یه جرقه بود...شب طلایی موسیقی و شعر رو خونه ی عموم اینا از دست دادم تو جهل مطلق خونمون فرداشم امتحانو تقلب زدم و هیچی به هیچی...اینا هم که فردا شب دارن بر می گردن ولایت...باورم نمی شه این خانم  هم چین چیزایی تو فکراش بیات. اعتماد به نفس خدا می خوات ها.. اینم روی چیزایی که یاد می گیرم...یه کم حریم خودت رو تعریف کنی با جمله بندی می تونی کلت رو بالا بگیری و یه حرفایی که می خوای رو بزنی...کم نیاره آدم فقط....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر